جدول جو
جدول جو

معنی دهن بسته - جستجوی لغت در جدول جو

دهن بسته
(رُ)
که دهان وی بسته باشد، غیرناطق، حیوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل بسته
تصویر دل بسته
دل باخته به کسی یا چیزی، عاشق، علاقه مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
(بِ هََ بَ تَ / تِ)
بهتان و افترا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ تَ / تِ)
خون منجمد شده. (ناظم الاطباء)، علقه (ع ل ق ) . (یادداشت بخط مؤلف) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مقید. بندی. بطناب بسته شده. به رسن بسته شده:
شنیدم رسن بسته ای سوی دار
بر او تازگی رفت چون نوبهار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ / تِ)
کسی که دستهایش را بسته باشند. کسی که دستانش مقید باشد. مقید. بندکرده. بسته دست. دست به زنجیر بسته. (ناظم الاطباء). مقابل دست باز:
سعدی چو پای بند شدی بار غم بکش
عیار دست بسته نباشد مگر حمول.
سعدی.
- دست بسته تسلیم کردن، مقید و بندکرده سپردن چنانکه دزدی را به زندان.
- دست بسته بودن، مقید و غیر آزاد بودن. مجال اقدام کردن نداشتن: تهیدستان را دست دلیری بسته است. (گلستان سعدی).
- دستم بسته مانده است، فلان اسباب مرا برده اند و کار کردن من میسر نیست. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، زبون و مغلوب. (آنندراج). بی قوت و وسیله:
مظلوم دست بستۀ مغلوب را بگو
تا چشم بر قضا کند و گوش بر رضا.
سعدی.
، کنایه از بخیل و خسیس. (برهان). بخیل. (آنندراج). خسیس و لئیم. (ناظم الاطباء). ممسک، نمازگزارنده. (برهان). مصلی. (آنندراج). مشغول به نماز. (ناظم الاطباء) ، عجیب و غریب، و آن صفت کار واقع شود. چنانکه گویند: فلانی کار دست بسته کرد. (غیاث) (آنندراج) ، بسته شده بوسیلۀ دست: این عمامه که دست بستۀ ماست باید باین بستگی بدست ناصر دین آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377) ، کنایه از خواندن نماز با دستهای بسته یعنی دستها را بر روی سینه گذاشته نماز خوانند، ضد دست باز. (ناظم الاطباء). دست به سینه. چون اهل سنت و جماعت دستها بر هم نهاده ایستادن در نماز. چون سنیان دست بر هم نهاده نماز کردن. مانند سنیان دو دست بر بالای شکم بر هم نهاده ایستادن در قیام. دو دست را بر هم نهاده به نماز ایستادن به رسم اهل سنت و جماعت، مقابل دست باز که رسم شیعه است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ رُ کَ دَ)
روی هم گذاشتن لبان. بستن دهان را، کنایه از سکوت گزیدن و خاموش گردیدن است. (یادداشت مؤلف) :
در فتنه بستن دهان بستن است.
امیرخسرو دهلوی.
، کنایه است از خاموش کردن و به سکوت واداشتن کسی را. (از یادداشت مؤلف) :
پس آنگه به زانوی عزت نشست
زبان برگشادو دهانها ببست.
سعدی.
دهان خصم و زبان حسود نتوان بست
رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار.
سعدی.
- امثال:
در دروازه ها را می توان بست دهان مردم را نمی توان بست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُمْبَ تَ / تِ)
بن بست:
غار بن بسته بود کس نه پدید
عنکبوتان بسی مگس نه پدید.
نظامی (هفت پیکر ص 352).
دل مرا ز خم زلف او رهائی نیست
به در کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
و رجوع به بن بست شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
که راهش بسته باشد، متعلقان و وابستگان به راه. که وابسته به راه باشد:
چو زین ره بستگان یابی رهایی
بدانی خود که چونی وز کجایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بی نفس. (ناظم الاطباء) ، خاموش. (آنندراج) ، حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
آنکه دستهایش بسته باشد کسی که دستانش مقید باشد مقابل دست باز، زبون بی مقدار، مغلوب، بخیل خسیس، نماز گذار مصلی، عجیب و غریب: (کار دست بسته کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم بسته
تصویر بهم بسته
بهتان و افترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
آلیاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
((هَ بَ تِ))
آلیاژ
فرهنگ فارسی معین